ضحیضحی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

شازده کوچولو

سلام به روی ماهتون

خوشحال میشم نظر بزارید .

من یه صلوات شمار  تو ستون سمت راست  گذاشتم صلواتتون رو ثبت کنید. التماس دعا

شعر انگشتان دست

                        دانلود آهنگ شعر انگشتان سایت تبیان : http://sound.tebyan.net/newindex.aspx?pid=150301&MusicID=141429   مانند دست است هر خانواده     هر کس یک انگشت در خانواده   بابا در اینجا انگشت شست است   او که نخستین انگشت دست است     انگشت بعدی یعنی نشانه   او مادر ماست بانوی خانه   انگشت بعدی یعنی برادر     اینجا نشسته پهلوی مادر   پس این یکی کیست؟ ا...
5 آذر 1393

من ده ماهه شدم

من داییم بابام و دایی مامان بزرگم   اینم  ده ماهگیم   وقتی چادر سرم میکنم کپی مامان جونم میشم ...
8 خرداد 1393

بهار 1393 رسید

با مامان بابا رفتم کاشمر پیش مادربزرگ نازنینم  ... همه بودن عموهام عمه ها و البته کوچولوها     بعدم شمال چیش اون یکی مادربزرگم     راستی عید همه مبارک ...
16 فروردين 1393

هشت تا نه ماهگی

   حرفهای بزرگترها خسته ام کرد رفتم یکم خوابیدم نفس تازه کردم     اینجا من هشت ماهمه هنوز     وقتی گریه میکنم این شکلی میشم     من و بابابزرگمو خاله ام عاشق گل هاییم     اینجا اتاقمه ... مامان با سلیقه ام همیشه تمیز نگهش میداره برام..بعدا حنما جبران میکنم مامان جون مهربونم یدونه ای     رفتیم هتل نهار مهمون بابابزرگ جونم...جاتون خالی چه برفی گرفت     برای سلامتی همه مامان باباها و مامان بزرگ بابابزرگا صلوات &...
7 اسفند 1392

من حاجیه خانم شدم...

  باباجونم آخرای دی من و مامانمو خودشو برد مکه اینجا فرودگاست وقتی برگشتم. خاله ها عمه هام دایی هام عموم همه خوشحال بودن من برگشتم... بهشون حق میدم دوری از من امکان پذیر نیست      اینم روز مراسم ...منما کلی مهمون داشتیم خب خسته شدم     بابابزرگمو که نگو ...کلی بغلش حال میده ..بازی  خواب ماساژ همش رو دست میچرخم     مثل بغل داییم... بعدا عکسهای مکه امم میزارم.. ممنون عکسهامو میبینین...برام دعا کنید .هه عالمه دوستون دارم   ...
14 بهمن 1392

7 تا 8 ماه

بابامم لباسهای گرم و نرم خوشتل میخره .. آخه میگم چشم میخورما... این آدم برفی رو خاله آمنه برام درست کرده.. اولین بار برف دادن دستم ذوق کردم اما یهو زدم زیر گریه خب خیلی هوچولوام هتوز ...
10 بهمن 1392