حسنی ما یه بره داشت بره شو خیلی دوس میداشت بره ی چاق و توپولی ، زبر و زرنگ و توقولی دس کوچولو ، پا کوچولو ، پشم تنش کرک هلو خودش سفید ، سمش سیا ، سرو کاکلش رنگ حنا بچه های این ور ده ، اون ور ده ، پایین ده ، بالای ده همگی باهاش دوس بودن صبح که میشد از خونه در می اومدن دور و برش جمع می شدن ، پشماشو شونه می زدن به گردنش النگ دولنگ ، گل و گیله های رنگارنگ حسنی ما سینه اش جلو سرش بالا قدم میزد تو کوچه ها نگاه میکرد به بچه ها یه روز بهار باباش اومد تو بیشه زار داد زد : اهای حسن بیا کجایی بابا ؟ بره تو بیار ، خودتم بیا قیچی تیز پشم سفید بره رو گرفت ، پشماشو چید بره ی چاق و توپولی ، زبرو زرنگ و توقولی شد جوجه ی پر کنده همگی زدن...